Friday, February 16, 2007

سرودی شهادت است

در این بزم بزرگ رزم خواهم جام برگیرم
ثنای جانفشانان عدالت را زسر گیرم

شما ای دوستان خفته با صد سرب در پیکر
شما ای عمر خود را برده در زندان وحشت سر

زمانی نو رسد از راه ، این بایای تاریخ است
از این رو آنچنان باشید ، کو شایای تاریخ است

زمان چون ریسمانی دان که نه انجام و نه آغازش
سراسر با شگفتیها در این سیر پر از رازش

بشر را زین رسن ، یک گز کما بیش دست اندر کف
مژه بر هم زنی ، سرمایه جان میشود مصرف

اگر در گور جای ماست ، رسم ما روا گردد
که کار آدمی باقیست ور جسمش فنا گردد

ولی در خورد این پیکار بودن کار آسان نیست
به گیتی کم کسی کز این ره خونین هراسان نیست

اگر بر ِژندۀ هستی است چنگ آزمند تو
نیاید هیچ خِیر از خاطر راحت پسند تو

در این میدان مِحنت رند عالم سوز میباید
کسی کو در نبرد عشق شد پیروز میباید

نمیبودند اگر این راستان آرمان پرور
نمی بود ارعنادِ سخت این گردان نوآور

گر انسان ، در پس دیوار ترس و جهل بنشستی
ره خود ، سوی این اُوج جهانبین کی گشودستی ؟

سَزا گفتند و این را ارزندگی باشد
" جُنون قهرمانان ، عین عقل زندگی باشد "

شما ای خود پسندانی که مَرخود را پرستارید
سزیدن نام انسان را نه کاری خُرد پندارید

حیات خویش را آراستن رزمی است بس مشکل
نه تنها در برون ، بل گاه خصم توست اندر دل

برای خویش سازی ، ضد خود همرزم باید کرد
از آن آغاز رَه ، عزم سفر را جزم باید کرد


تپیدن بهر سود خویش ، زین خود مبتذل تر نیست
تفاوت بین این هستی و هستی بهیمی چیست؟

برای مردمان بودن ، طریق اینست ، این پیداست
مَرآن را آدمی دان ، کو بسوی آدمی شیداست

ولی بنگاه کار است این جهان در زادۀ عالم
خراج بلخ را ، باید ستاند از چنگ این عالم

بباید کوهای مانع از راه تل افکندن
زمان را نیک سنجیدن ، زچهرش پرده افکندن

زبان رنگ دانستن ، به راز سنگ پی بردن
فروغ مهر پاییدن ، مسیر چرخ پیمودن

هزاران قصۀ نادیده دیدن ، سخت جان گشتن
به سختی پا فشردن ، اندک اندک پهلوان گشتن

توانا کردگار این تبار آدمیزاد است
که دستاورد او در خورد صد دستش مریزاد است

از این کوشش ظفر زاید ، ندارم هیچ تردیدی
به گیتی در برافروزیم ، آن سان پاک خورشیدی

که خورشید فلک در جنب آن خوارو زبون گردد
به پای آدمی کبر سماعی ، سرنگون گردد

0 Comments:

Post a Comment

<< Home